ابراهیم اسکافی :
هرانسانی ویژگیهای متمایزکنندهای از دیگران دارد. دست کم هر کسی نامی دارد که (اگر از استثناها بگذریم) یگانه است و جامعه او را با آن اسم میشناسد. علاوه بر آن همهی ما لهجهی خاصی داریم و شاید اگر از مناطق خاصی از کشور باشیم اساساً زبان محاورهای دیگری نیز داشته باشیم و ممکن است یکی از وجوه جامعهی پیرامون ما داشتن آداب و رسوم خاص، لباس خاص، عقاید خاص و حتا مذهبی خاص باشد. معمولاً در مورد داشتن هیچکدام از این ویژگیها ما تصمیمی نگرفتهایم و قرار گرفتن ما در موقعیتی خاص و زمانی خاص این سرنوشت را برای ما رقم زده است. آیا تأکید و تعصب دربارهی وجوه تمایزی که ما نقشی در به وجود آوردنشان نداشتهایم، میتواند از نظر یک انسان روشنفکر قابل توجیه باشد؟ ناخودآگاه باورهایی در ضمیر اغلب ما وجود دارد که گرچه به زبان نمیآوریم اما بدان عمل میکنیم، باورهایی از این دست که خانواده یا خاندان من برحق است، دلیلی هم لزوماً در ذهن نداریم، شاید به این خاطر که ما عضوی از آن هستیم! همهی ما پذیرفتهایم که قومی که ما به آن تعلق داریم، قوم برگزیده است و هیچکس حق ندارد از گل نازکتر دربارهی آن صحبت کند. بدبختانه اگر نسبت به این چیزها حساسیت نداشته باشیم گویی چیزی در وجودمان، چیزی از هویت قومی ما کم است. اما عقل و منطق به ما میگوید -دست کم زمانی که دربارهی دیگران فکر میکنیم و کمی از شدت تعصبمان کم میشود- هر انسانی از هر خانوادهای میتواند لغزشهایی داشته باشد، هر قومی هم ممکن است باورهای درست یا غلط جمعی داشته باشد. پس هر کسی حق دارد که در مورد شخص ما، خانوادهی ما، شهر ما و قوم ما اظهار نظر انتقادی بکند، حتا اظهاراتی که خوشایندمان نباشد.
قومیتگرایی را به طور خلاصه میتوان نوعی تلاش برای تمایزطلبی جمعی دانست. یعنی من باید حتماً زبان و لهجهی خاص خودم را حفظ کنم، لباس خاص خودم را بپوشم تا تمایزم آشکار شود و باید تمام عقاید و ارزشهای سنتی موروثیام را به قیمت جانم حفظ کنم. گاهی این تمایزطلبیها عاملی بیرونی دارد و به عبارتی دولت ها با فشارها و تبعیضهایی که به وجود میآورند خود باعث شکلگیری و تقویت آن میشوند مانند رفتاری که دولت نازی با یهودیان داشت و باعث انسجام جهانی آنان شد.از سوی دیگر سران قبایل که در دولت مدرن اقتدارهای سنتی خود را به تدریج از دست دادهاند و قدرت دولت جایگزین اقتدار آنان شده است، در واکنش به از دست دادن قدرت، به تقابل با دولت مرکزی میپردازند. به نظر میرسد که در کشورهای در حال توسعه مثل ایران این عامل نقش اساسی در رشد قومیتگرایی داشته است. پس از تلاشهای رضاخان برای تشکیل دولت مرکزی کمکم ناسیونالیسم قومی در ایران به وجود آمد. هدف از این نوشته صرفاً باز کردن بحث دربارهی آفات قومیتگرایی است و در اینجا مجالی برای پرداختن به تمام وجوه آن نیست، اما نکتهای که لازم است بدان بپردازم اثر قومیتگرایی بر فرار از خودانتقادی نخبگانی است که در مقابل هر گونه انتقاد از قومیتها و طرح مشکلات آنها موضعگیری خصمانه میکنند. برای نمونه میتوان به موضع برخی از کسانی که در مناطق غرب ایران زندگی میکنند در مقابل ساخت فیلمهای چون «عروس آتش» و «بمانی» اشاره کرد. این فیلمها هر کدام به نوعی وضعیت اسفبار دختران در این مناطق و خودسوزی را به تصویر کشیده بودند که با واکنشهای شدیدی روبرو شدند. بسیاری از آنان این واقعیت را که به لحاظ آماری قابل استناد بود اساساً رد میکردند و جالب این است که عدهای دیگر میگفتند که اصلاً دیگران حق ندارند که دربارهی مشکلات ما صحبت کنند!مناطقی که گرایشهای قومی در آن شدید است عموماً از نظر رفاهی هم سطح پایینتری از بقیهی مناطق دارند، بنابراین اگر نارضایتی فعالان سیاسی و اجتماعی آن مناطق بر پایهی محرومیتهای موجود باشد کاملاً قابل درک است، اما بدبختانه واقعیت این است که معمولاً این مسائل برای فعالان محلی در حاشیه قرار میگیرد و بیشتر به دنبال تمایزطلبی هستند. خواستهایی چون تدریس زبان خاص، انتصاب مقامات محلی بومی و در برخی مناطق جداییطلبی در صدر مطالبات قرار دارد.با نگاهی واقعگرایانه به این مقولهها چندان دور از ذهن نیست که حتا در صورت استیفای کامل این مطالبات، باز هم مشکلات ریشهای آنان برطرف نخواهد شد. زیرا بسیاری از مشکلات فرهنگی و سنتی که در این مناطق وجود دارد اصولاً به خاطر پدیدهی قومیتگرایی قابل طرح نیست. اگر از درون کسی به آن مسائل بپردازد به عنوان خائن طرد میشود و اگر انتقاد از بیرون باشد دلیلی میشود برای تقابل بیشتر قوم ما و دیگران و در نتیجه تمایزطلبی هرچه بیشتر.شاید به جای تلاش بر ارزشهای جمعی و تمایزطلبی، تأکید بر فردگرایی و حقوقِ برابر بتواند مشکلِ دور باطل تمایزطلبی و ایجاد تقابل را حل کند. در حقیقت قومیتگرایی در دنیای مدرن توجیهی ندارد. پذیرفتن این موضوع که در برخی مناطق باورهای رایج اما غلط، مشکلاتی اساسی را برای رشد فرهنگی آن مناطق به وجود آورده است، شهامت زیادی میطلبد. واقعیتهای تلخی از این دست که اکثریت افراد متعلق به منطقهای خاص، قتل ناموسی را روا میدارند یا این که به زنان اجازهی بیرون آمدن از خانه را نمیدهند، مشکلاتی نیستند که با قومیتگرایی برطرف شوند. وجه تمایز روشنفکران از دیگران پذیرفتن معایب و خطاهای خود و اجتماع پیرامون خود است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر