۸ آذر ۱۳۸۷

آیت الله جنتی:یکی از مشکلات دانشگاه و دانشجو شدن خانم ها بالارفتن سن ازدواج است


به نقل از ادوارتحکیم وحدت:


ادوارنیوز: احمد جنتی امام جمعه موقت تهران و دبیر شورای نگهبان قانون اساسی در خطبه های امروز نماز جمعه تهران در اظهاراتی تامل برانگیز گفت:« بدبختي اين است كه يكي از مشكلاتي كه دانشگاه و دانشجو شدن خانم‌ها براي ما درست كرده، اين است كه وقتي كسي براي خواستگاري مي‌رود شايد اولين سوالي كه مطرح مي‌شود اين است كه چقدر درس خوانده است. واقعا انسان بهتش مي‌زند. يعني درس چند درصد در سلامت زندگي و آرامش زندگي نقش دارد؟ آن‌چه نقش دارد اخلاق، دين، صبوري و سازگاري است. اين مسايل درجه دوم است كه مثلا اگر احيانا اين خانم دكتر بود و آن آقا ليسانس امكان ندارد آن خانم قبول كند. بدانيد كه روزگار خود را داريد سياه مي‌كنيد و مملكت هم در اثر بالا رفتن سن ازدواج مشكلاتي پيدا می کند.
آیت الله جنتی این سخنان را که خبرگزاری اسنا مخابره کرده است در خصوص روز ازدواج بیان نموده است.
این در حالی است که در دولت نهم طرح های متفاوتی با هدف کنترل ترکیب جنسیتی حاکم بر دانشگاه ها اعمال شده که با اعتراض و واکنش فعالان حقوق زنان روبرو بوده است

۷ آذر ۱۳۸۷

تپش به نوعی دیگر


عبالرحمن بستان:
صدای پارس سگ‌های گله، آهنگ رسیدن سپاه زنگبار و حبش و روم نبود بلکه نوید رسیدن بزهای سیاه و سپید و قهوه‌ای و تلاش زنان روستا را می‌داد. روستایی کوچک به دور از دغدغه‌های امروز. لحظه‌های شیرین کودکان روستا، رفتن به کنار جاده‌ی آسفالتی که چندین کیلومتر آن‌طرف‌تر بود برای تماشای اتوبوسی که هر روز از آن‌جا می‌گذشت که حال گاه‌گاهی برای مسافرت با آن، رغبت‌مان از سواری خر عمونوروز بی‌دست که مردم به او مشهدی نوروز بی‌دست می‌گفتند هم کم‌تر است. هراز‌گاهی هم ساعت‌ها کنار جاده می‌نشستیم ولی اتوبوس آن روز نمی‌آمد و ما از لذت دقایقی تماشای اتوبوسی که رد می‌شد محروم می‌شدیم و همه به سان کسانی که پشت سر تابوتی حرکت می‌کنند با چهره‌ای حزن‌انگیز، بدون این که با هم‌دیگر حرفی بزنیم به خانه‌مان برمی‌گشتیم. آن شب که عمونوروز را مار گزیده بود خواب دیده بودم که مرد و خرش را به من دادند. خری لخت و بی‌پالان. خری که تنها دل‌خوشی‌اش این بود که حداقل مشهدی نوروز با آن وزن سنگینش یک دست کم دارد و مطمئنم عین خیالش هم نبود که سال‌ها بعد فرم اطلاعات اقتصادی خانوار را پر نمی‌کند. آخورش هم همیشه پر بود. شاید خر همسایه‌شان که از جنس دیگر بود فکرش را آزار می‌داد ولی به جرأت می‌توانم بگویم که در فکر قطع‌نامه‌های سازمان ملل نبود و امّا شبی دیگر خوابی وحشتناک دیدم و آن خواب این بود که خرش را از من ستانیده‌اند و می‌خواهند زنش را به من بدهند. آخر گذشته از زشت و غرغرو بودنش، کور هم بود. من در خواب بلندبلند داد می‌زدم: «من زن نمی‌خوام، من خر می‌خوام. من زن مشهدی نوروز نمی‌خوام، من خر مشهدی نوروز می‌خوام.» در ده کوچک ما خبری از انجمن دفاع از حقوق زنان نبود که از زن مشهدی نوروز دفاع کند. خبری از به قول فرنگی‌ها کمپین یک میلیون امضا هم نبود. اگر هم چنین چیزی وجود داشت باز هم زنان روستا امضا نمی‌کردند. ما که یازده سال بیشتر نداشتیم و خواب شیرینِِ سواری خر مشهدی نوروز را می‌دیدیم با صدای سنگین چوبی در بغل گوش‌مان بلند شدیم و دیدیم که مادر، مار خیلی بزرگی را در حالی که به طرف‌مان می‌آمده ناکار کرده است. مادر گفت: پاشو و بیرون حیاط چاله‌ای بکن و مار را دفن کن چون گاو همسایه چند روز پیش ماری را خورده و دو دقیقه بعد لنگ به هوا شده. مادر صدای‌مان کرد و صبحانه را خوردیم و البته سفارش شدیم که زیاد نخور که عقلت میره زیر غذا و این اعتقاد را پیرمردهای ده‌مان داشتند. تکه نانی و کشکی و باز دویدن‌ها آغاز شد. معلم بیچاره‌مان که هر روز مجبور بود با خرش دو کیلومتر را در کوه‌ها طی کند وقتی رسید، نای درس دادن نداشت. روزی هم عقربی در پشتش حمل می‌کرد و هنگامی که به طرف تخته‌سیاه رفت تا بنویسد یکی از هم‌کلاسی‌های پرروی ما با کتابش محکم به پشت آقا معلم کوبید که پس از کتک خوردن دانش‌آموز معلوم شد که او می‌خواسته عقربی را بکشد. همیشه آقا معلم چماقی را که برای راهداری فرش حمل می‌کرد بالا می‌گرفت و این‌گونه حماسی می‌خواند: «تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر» و حالا پس از بیست سال فهمیدم که منظورش از گاو و خر ما دانش‌آموزان روستای دشتاب بود. شبی از شب‌های تابستان، در حالی که با ملودی دل‌نشین و اما ناموزون گاوها، خرها، سگ‌ها، شغال‌ها، مرغ‌ها و خروس‌ها که شیرین‌تر از سمفونی‌های بتهوون هم بود و خواب‌مان می‌گرفت، صدای ناله و شیون از خانه همسایه‌مان بلند شد. پدر از مادرم پرسید چه شده؟ گفت: عمونوروز به رحمت خدا رفته. مرد خوبی بود. خدا بیامرزه و باز کابوس‌های من حول و حوش این که بالاخره خرش به من می‌رسد یا زنش، آغاز شد. فردای آن روز در ده شایعه شد که دیشب چندین گرگ به خانه‌های مردم آمده و بچه‌های محل را زخمی کرده. برای ما بچه‌های ده که انتظار حضور فرمان‌دار و استان‌دار را نمی‌کشیدیم و قطع‌نامه‌های سازمان ملل هم برای‌مان مهم‌تر از کشکی که می‌خوریم نبود، این خبرها زیاد دور از ذهن نبود. همیشه به همراه بیست نفر از هم‌کلاسی‌ها به دنبال مأمور آمار، خانه‌به‌خانه می‌گشتیم چون آدم کت‌شلواری که ریشش کمی قشنگ‌تر از بزهای ده پایین باشد را ندیده بودیم و هیچ وقت یادم نمی‌رود که مأمور آمار به عنوان آخرین سوال از بی‌بی زلیخا پرسید: «ننه، فعالیت دیگه‌ای هم دارید؟» و ننه زلیخا جواب داد: «نه، الحمدالله من و بچه‌هایم هیچ فعالیتی نداریم.» حالا احساس می‌کنم که ننه زلیخا خیال کرده بود که «فعالیت» بیماری لاعلاجی است که فقط توی شهرها پیدا می‌شود. بابای خدابیامرز که خُرد و خسته از سرِ زمین برگشته بود، طبق معمول پس از سلام و احوال‌پرسی نکردن، رادیواش را برداشت و از آن‌جایی که به قول خودش به اخبار لندن یا بی‌وی‌سی علاقه داشت آن را کوک کرد و ساکت ماند. در مورد پترس غالی دبیر کل سازمان ملل و گورباچف و طارق عزیز حرف می‌زد و من که در عالم کودکی خودم بودم از او پرسیدم «گربه‌ی چُک» دیگر چه گربه‌ای است و او جواب داد اون رییس‌جمهور شورَبی است. مادر پس از این که قلیون را به دست پدر داد گفت که از امشب بچه‌ها را ببریم پشت بام چون گرگ وارد ده شده و اوضاع ناامنه. پدر که مثل همیشه بی‌خیال بود گفت که این‌ها همه شایعه است. صبح روز بعد از آن‌جایی که ساعتی در کار نبود و از نوری که روی دیوار مقابل می‌افتاد می‌فهمیدیم که وقت رفتن به مدرسه است بلند شدیم و دیدیم که مادرم بچه آخری را در بغل گرفته و گریه می‌کند. دیشب صدای گریه بچه را که شنیدم، بلند شدم و دیدم که گرگ بچه را ده تا پانزده‌متری برده و به محض این که جیغ و داد کردم، بچه را رها کرد و فرار کرد. پای برادر کوچیکه را که نگاه کردم انگار چهار میخ را به پای او فرو کرده بودند. پدر که مثل همیشه بی‌خیال بود تقاضای مادر را برای بردن به شهر و دکتر برای جلوگیری از بیماری هاری رد کرد و گفت که این بیماری‌ها چرت و پرت است من تا به حال با صدها شیر و پلنگ درگیر شدم. شکارچی بود و احوالات شکارچی هم معلوم. تا چند سالی برادر کوچیکه گاه‌گاهی ادای گرگ‌ها را در می‌آورد و هر چند وقت یه بار زوزه‌ای هم می‌کشید. سال‌ها بعد برادر کوچیکه با رتبه‌ی هفت‌صد در رشته‌ی علوم تربیتی دانشگاه شیراز قبول شد. حالا علوم تربیتی 87 شیراز گرگی را پرورش می‌دهد که هر آن ممکن است مدیر گروه را بدرّد.

داستان چکمه هایش اثر عبد الرحمان بستان



داستان کوتاه: چکمه‌هایش
ـــ عبدالرحمن بستان ـــ(این داستان کوتاه در پنجره شماره 25 منتشر شده است.)
گونه‌های زبر و خشن دختر کوچولوی همسایه که سیاه شده بود وسوسه آمدن زمستان و انبار کردن هیزم در کنج خانه را به دل‌ها می‌انداخت. زمستان ما برف نداشت، ولی آن قدر بود که نازگل کوچولو پالتوی پوستی‌اش را بر روی برّه‌اش بیندازد تا سردش نشود. نگاه‌های رهگذران را تا انتهای راه مال‌رو تعقیب می‌کرد و البته خبر نداشت که مادرش وقتی یازده سال بیشتر نداشت، لحظه‌ی تولد نازگل آن قدر جیغ کشید که بی‌حال شد و به قول محلی‌ها «سرِ زا» رفت. ظاهراً نصف شب بود که با صدای رعد و برق سنگینی خواب از سرم پرید. اتاق خواب پستوی کوچکی بود که نصف آن را پر از گندم و جو و یک گونی هم داروی محلی از سقف آویزان بود که شدت تلخی‌اش فکر مریض شدن را از کله‌ات بیرون می‌کرد. هرچه تعداد بیشتر، گرما هم بیشتر. نه نفر زیر یک گلیم بافته شده از پشم گوسفند کلاری. صدای مادر را شنیدم که می‌گفت گاو زردو زاییده. به محض شنیدن آن هرچند که از گاو زردو خوشم نمی‌آمد، چون که کتاب فارسی اول دبستانم را خورده بود و تا دو روز هم نوشخوار می‌کرد و همین هم لج من را درمی‌آورد ولی از آن‌جا که از گوساله‌ی تازه به دنیا آمده بیشتر از معلم دوم دبستانم خوشم می‌آمد به سمت بیرون دویدم. تعداد اعضای خانه به طور طبیعی در نحوه‌ی راه رفتن تأثیر می‌گذاشت. اصرار ما بی‌نتیجه ماند و مادر گفت: رعد و برق امشب زیاده و صبح زود بیا و برو تو آغل و گوساله را نگاه کن. به شوق رد شدن از جوی جلو خانه که با بارندگی دیشب پرآب شده بود و چکمه‌هایی که یک لنگه‌اش سبز و لنگه‌ی دیگرش نارنجی بود، از خواب بیدار شدم. جریان دورنگی شدنش هم این بود که سال قبلش در یکی از روزهای بارانی که خیال بزرگ شدن به سرمان زده بود با رسیدن به وسط جوی چکمه‌مان پر از آب شد و یکی از لنگه‌هایش را آب برد و پس از برگشتن به خانه و کتک مفصلی هم خوردن یک لنگه‌ی نارنجی از داخل خرت و پرت‌های انباری برایم پیدا کرده بودند. خلاصه این که پس از صرف یک لیوان شیر داغ که شش دقیقه پیش از گوسفندی که هنگام قضای حاجتش دفتر مشقم را مورد عنایت ویژه‌ی خود قرار داده بود به سمت مدرسه حرکت کردم. قبل از رسیدن به جوی چکمه‌هایم را درآوردم و یواش‌یواش از جوی رد شدم. چون اگر دوباره یکی از لنگه‌هایش را آب می‌برد .مجبور بودم از لنگه‌های چکمه‌های داداش بزرگه استفاده کنم که نیم متر از مال خودم بلندتر بود. و صدالبته پس از خوردن چند پس‌گردنی با ولوم هزار و هفتصد وات. به داخل کلاس که می‌رسیدم طبق معمول معلم شروع به خواندن شعر تکراری‌اش می‌کرد: باغ و بستان و کوه و دشت با چکمه‌های سبز و نارنجی می‌گشت و صدای خنده‌های بچه‌های روستا خیلی وحشتناک‌تر از صدای گریه‌ی بی‌بی‌سکینه هنگام رفتن تنها پسرش به جبهه بود. معلم برگه‌های امتحان ریاضی را پخش کرد و گفت: آن‌هایی که پدرشان سواد دارد، امضا کنند و آن‌هایی که سواد ندارند، انگشت بزنند. چند دفعه تکرار کرد و بعد گفت علیرضا فهمیدی؟ و باز گفت علیرضا فهمیدی؟ علیرضا که از بقیه بچه‌ها کوچولوتر بود و سر پاچه‌ی شلوارش تا قوزک پایش دو وجب فاصله داشت و همیشه هم یک گوشه‌ی جیب پیراهنش آویزان بود هم‌چنان سرش را پایین انداخته بود. معلم عصبانی شد و یک سیلی که انعکاس صدایش در کوه‌های اطراف کلاس پیچید حواله‌اش کرد. گفتم آقا معلم او کر است، نمی‌شنود. معلم اشک در چشمانش جمع شد، اما غرورش اجازه‌ی سرازیر شدن اشک‌هایش را نمی‌داد. گفت جریان چیه؟ گفتم در کنار پدرش خواب بوده و در حالی که پدرش تفنگ برنویش را تعمیر می‌کرده گلوله‌ای در رفته و علیرضا با صدای سنگین برنو گوش‌هایش کر شده. معلم سرش را پایین انداخت. من هم که چکمه‌های نارنجی علیرضا چشمانم را گرفته بود و نگاهی هم به چکمه‌های سبز-نارنجی خودم می‌کردم و با خود فکر می‌کردم که چه ضرورتی دارد یک آدم کر چکمه‌هایش یک‌رنگ باشد و بعدها فهمیدم که برای یک آدم کور نباید مهم باشد و نه یک کر. شبی دیگر از شب‌های زمستان با بوی پشکل و کاهگل تازه‌ی دیوار همسایه آغاز‌شد. وسط اتاق چاله‌ی کوچکی بود که در زمستان خاکش را کنار می‌زدند برای این که مقداری چوب را آتش بزنند که مثلاً بخاری‌‌مان بود و در یک کنج خانه بار هیزمی که تا نصف شب این بار تمام می‌شد و مارها و عقرب‌ها باید به دنبال جای دیگری می‌گشتند البته آن‌هایی که زرنگ‌تر بودند جان سالم به در می‌بردند. پدر طبق معمول با عموحیدر مشغول شاه‌نامه‌خوانی بود و من منتظر بودم که بالاخره کی تیر گزین چشمانِ اسفندیار را سوراخ می‌کند تا بتوانیم برگه‌مان را به حضور پدر رسانده و انگشت‌زنی بفرمایند. ما که شاه‌نامه حالی‌مان نمی‌شد گاه‌گاهی چوبی را در چاله می‌انداختیم تا گرمای اتاق گرمابخش نفس‌های پدر و عموحیدر باشد. چنانت بکوبم به گرز گران/ چو پولاد کوبند آهنگران. با صدای نعره‌های حماسی پدرم چرتم پاره شد. پدر که ما را با اسفندیار اشتباه گرفته بود چوبی را بر پای ما نواخت و گفت چوب بنداز، آتیش خاموش شد. عمو گفت که حالا دیگر کسی با چاله و چوله و هیزم خونه را گرم نمی‌کند حاج فتح‌الله بخاری علاء الدین خریده من هم به همراه غلام‌حسین فردا به شهر می‌روم و یک بخاری می‌گیرم. پس از رفتن عموحیدر برگه‌ی امتحان ریاضی را پیش پدر بردم و انگشت سبابه‌اش را نگه داشتم و با خودکار آن را رنگی می‌کردم تا بتوانم یک ضرب انگشت از او بگیرم. هرچند ثانیه یک بار نوک تیز خودکار به سمت شیارها و پینه‌های وسط انگشتش می‌لغزید و با توجه به تعداد پس‌کله‌ای‌هایی که می‌خوردم تعداد دقیق شیارهای انگشتانش را می‌فهمیدم. هی خودکار قل خورد و من هم پس‌کله‌ای. حق هم داشت. مادر پرسید راستی، سروان نامدارخانی عصر در ده چه می‌کرد؟ پدر جواب داد با جیپش پهلو من آمد که کنار آب‌آنبار بودم و گفت بر سر تقسیم آب دعوا شده بود و کمی آب خواست. من هم با قوطی حلبی که داشتم مقداری آب را از آب‌انبار کشیده و او به محض این که چشمش به آب افتاد با لحن تندی گفت که این جک و جونورا چیه؟ بهش گفتم جناب سروان ما به شیر و پلنگ می‌گیم جونور، اینا که مورو ملخ تو آبه که شما شهری‌ها می‌گین بیتامین و ظاهراً منظورش ویتامین بود.شوق رفتن زیر گلیمی که قبلاً هشت نفر به آن گرمای خاصی داده بودند ما را مورمور می‌کرد که پدر گفت یه نامه از بندر رسیده تو هم که الآن کلاس دویی بخون ببینم عموت چی نوشته. خط ملا مکتبی‌ها واقعاً وحشتناک بود. پدر گوش ما را گرفت و گفت فقط دو سال دیگر می‌فرستمت مدرسه سعی کن نامه خوندن را یاد بگیری. راست هم می‌گفت دو سال دیگر کافی بود مگر چهار سال مدرسه رفتن که کشکی نبود آخرش هم شاید وزیر می‌شدیم، خدا را چه دیدی، تا آکسفورد هم که راهی نبود با خر مشهدی نوروز بی‌دست که سریع‌ترین خر ده دشتاب بود دوروزه می‌رسیدی. نصف شب که برای قضای حاجت بلند شدیم. بزرگترها که کمی باادب‌تر بودند آفتابه مسی شش کیلویی را در حوض می‌انداختند و بعد در انتخاب مسیر مستراح آزاد بودند. برای ما بچه‌های بی‌ادب، پس از انتخاب مسیر، تنها مشکل پیدا کردن سنگ صاف و فیت بود. به اندازه‌ی کافی سنگ وجود داشت و از کارت سنگ و یارانه و قدرت خرید هم خبری نبود. در زمستان رنگ سنگ‌ها عوض می‌شد که مربوط به خاصیت شویندگی باران زمستانی بود و اگر هم قصد وزیر شدن را داشتم علت عوض شدن رنگ سنگ‌های اطراف دشتاب تز خوبی برای رساله‌ی دکترا بود. باز دوباره درس و کلاس و سکوت مطلق. تنها صدای قریچ قریچ قوطی حلبی‌های روغن شانزده‌کیلویی نرگس شیراز که عوض صندلی از آن استفاده می‌کردیم سکوت را می‌شکست. همیشه به صندلی علیرضا حسودی می‌کردم چون زنگ نزده بود و برق می زد و اصلاً هم زیرش را خالی نمی‌کرد. ولی او امروز نیامده بود. به یک باره صدای ناله و شیونی از دوردست بلند شد. معلم به سرعت از کلاس بیرون رفت و ماهم پشت سر معلم می‌دویدیم. چند نفری جمع شده بودند و مادر علیرضا بر سر و سینه‌ی خود می‌کوبید. مشتی خیرالله که آن‌طرف‌تر مشغول آب‌داری و تقسیم آب بوده گفت: از دور دیدم که علیرضا می‌خواست از جوی رد بشه ولی امروز فشار آب زیاد بود و علیرضا را با خود برد که من پشت نخل‌ها او را از آب گرفتم ولی او دیگر نفس نداشت. چکمه‌های نارنجی‌اش زیر شعاع نوری که از پس ابرها درآمده بود، برق می‌زد. چکمه‌های او هر دو نارنجی بودند و من یکی سبز، یکی نارنجی و من هم‌چنان به چکمه‌های او خیره شده بودم.

۲۸ آبان ۱۳۸۷

تحصن مجدد دانشجویان دانشگاه های نوشیروانی بابل و سیستان و بلوچستان


خبرنامه امیرکبیر: روز گذشته دانشجویان دانشگاه های سیستان و بلوچستان و نوشیروانی بابل برای چندمین بار طی هفته اخیر تجمع اعتراضی برگزار کردند.

دانشجویان دانشگاه سیستان و بلوچستان در اعتراض به مسائل امنیتی و صنفی خود همچنان در تحصن بوده و خواستار تامین امنیت دانشجویان در محیط دانشگاه شدند.

این اعتراضات که با حمله افرادی ناشناس به دانشگاه و ضرب و شتم چند تن از دانشجویان آغاز شد، روز گذشته نیز ادامه یافت و دانشجویان اعلام کردند تا رسیدن به مطالبات مطرح شده از جانب دانشجویان این تحصن همچنان ادامه خواهد داشت. دانشجویان با تجمع در ساختمان کلاس های دانشکده مهندسی خواستار پاسخ گویی مسؤولان دانشگاه به مطالبات مطرح شده در بیانیه های قبلی خودشان شدند.

به نظر می رسد که گرچه مسؤولان دانشگاه به صورت شفاهی خواسته های دانشجویان را پذیرفته اند اما گویا افرادی که دانشجویان خواستار استعفای آن ها بودند، همچنان در دانشگاه به فعالیت خود ادامه می دهند. یکی از دانشجویان دانشگاه سیستان و بلوچستان در این زمینه به خبرنامه امیرکبیر گفت: ” فشارها و تهدید ها از جانب افرادی که دانشجویان خواستار استعفای آنان شده اند، افزایش یافته است.” وی گفت: “دانشجویان می گویند تا مسؤولان دانشگاه در مورد تحقق و پذیرش خواسته های مان از طرف مسؤولان تضمین کتبی نگیریم، به هیچ وجه به تحصن خویش پایان نخواهیم داد.”






همچنین روز گذشته دانشجویان دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل نیز برای دومین بار در یک هفته اخیر دست به تجمع اعتراض آمیز زدند.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر، اعتراضات دانشجویان از زمانی آغاز شده است که متوجه شدند به زودی درب های ورودی دانشگاه برای دختران و پسران تفکیک خواهد شد و دانشگاه قصد دارد با استخدام چند نگهبانان زن موج برخورد با دانشجویان دختر و مسئله حجاب آنها را که از زمان دولت نهم افزایش یافته بود گسترده تر کند.

در ابتدا دانشجویان با برگزاری جلسه بحث آزاد در مقابل انجمن اسلامی این دانشگاه به بحث حول تفکیک جنسیتی در دانشگاه های کشور و بالاخص این دانشگاه پرداختند. در ابتدای این جلسه که با حضور بیش از ۱۵۰ نفر از دانشجویان دختر و پسر انجام شد یکی از دانشجویان به بیان تاریخچه تفکیک جنسیتی در ایران پرداخت و تاریخچه ای از آن را بیان کرد. سپس دانشجویان این پدیده را در دولت احمدی نژاد و مخصوصاً در دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل مورد نقد و بررسی قرار دادند و اعمال انجام شده توسط مسئولین دانشگاه را در این زمینه از جمله جدا کردن درهای ورودی دانشگاه و تفکیک مراسم معارفه ورودی های جدید و تفکیک اردوهای دانشجویی و … را محکوم کردند.


در طول این جلسه و پس از آن دانشجویان به جمع آوری طوماری اعتراضی در همین زمینه از شرکت کنندگان پرداختند. در بخشی از متن آغازین این طومار تفکیک جنسیتی را در راستای توهین به شعور، عزت و حقوق دانشجویان دانستند و آن را زیر پا گذاشتن قداست دانشگاه قلمداد کردند.

این جلسه و جمع آوری امضا امروز سه شنبه نیز ادامه داشت.


۲۵ آبان ۱۳۸۷

تجمع چند روزه دانشجویان در دانشگاه زاهدان


دانشجويان دانشگاه سيستان و بلوچستان در اعتراض به عدم کفايت مسئولين حراست دانشگاه تجمع کردند.

به گزارش سرويس دانشگاه برنا، دانشجويان دانشگاه سيستان و بلوچستان در اعتراض به عدم کفايت مسئولين حراست دانشگاه تجمع کردند.

شنيده ها حاکي است، حوالي ساعت 18 شنبه شب حادثه ناگواري در دانشگاه سيستان و بلوچستان رخ داد. در اين حادثه دو تن از دانشجويان توسط عده اي غير دانشجو مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

در پي اين حادثه و با تجمع جمعي از دانشجويان، مسئولين امر در محل تجمع حضور يافته و قول مساعد جهت پيگيري حادثه مذکور را دادند. از طرفي تکرار حادثه اي مشابه با افزايش حساسيت دانشجويان روبرو شد.
گفته مي شود در اين حادثه يکي از دانشجويان بر اثر ضربات چاقو مجروح و راهي بيمارستان شد. با وقوع اين حادثه تنها دو روز بعد از حادثه اول عده کثيري از دانشجويان با حضور در کنار مسجد دانشگاه، خواهان پاسخ گويي صريح و سريع مسئولين دانشگاه پيرامون مسائل امنيتي دانشگاه شده و نسبت به عملکرد حراست دانشگاه اعتراضاتي را مطرح کردند.
اين تجمع از 9 صبح ديروز (سه شنبه) آغاز و تا حوالي بعد از ظهر ادامه يافت و اعم خواسته هاي تجمع کنندگان که از سوي شوراي تجمع کنندگان به مسئولين حاضر انعکاس يافت برخورد صريح قانوني با عاملين دو حادثه، پاسخگويي شفاف مسئولين ذيربط نسبت به مسائل امنيتي دانشگاه، افزايش کيفي و کمي سخت افزارهاي حراستي دانشگاه و برخورد جدي با مسئولين مقصر اين حادثه اعلام شد.
ضمنا کاربران محترم توجه داشته باشند بعضی سایتها در این مورد بعضی مسائل دروغ را مطرح کرده اند که بنده به عنوان دانشجوی دانشگاه زاهدان و از حاضرین در تجمع اعلام می کنم که این حرفها کاملا دروغ می باشد

۱۱ آبان ۱۳۸۷

متن استعغای دسته جمعی شورای صنفی دانشکده مهندسی

به نقل از وبلاگ همپیمانان:

جناب آقای دکتر اکبری
ریاست محترم دانشگاه
باسلام و احترام
پس از گذشت چهار ماه از برگزاری انتخابات هفتمین دوره شورای صنفی، اعضای شورای صنفی دانشکده مهندسی لازم است به اطلاع برسانند که به دلایل:
1. عدم به رسمیت شناختن شورای صنفی دانشکده مهندسی توسط برخی از مسؤولین دانشگاه،
2. نبود فضا و بودجه برای فعالیت این شورا،
3. عدم همکاری دبیر موقت شورای صنفی سه دانشکده با شورای صنفی دانشکده مهندسی،
4. طرح موضوع بی اساس سیاسی بودن خط و مشی شورای صنفی دانشکده مهندسی توسط شورای صنفی دو دانشکده علوم و ریاضی به قصد تخریب شورای صنفی این دانشکده،

به جای آنکه شورای صنفی پیش برنده ی اهداف خود(دفاع ار حقوق دانشجویان در زمینه مسایل رفاهی، آموزشی و فعالیت های دانشجویی؛ تلاش برای تأمین نشاط، رفاه و آزادی؛ حمایت از حقوق برابر کلیه دانشجویان؛ و تلاش برای حفظ کرامت انسانی دانشجویان) باشد، بازی‌چه‌ی دست برخی از مسئولین گشته و از آنجا که تلاش این جمع برای بهبود نسبی شرایط به نتیجه‌ی قابل قبولی دست نیافته، دیگر امیدی به اصلاح این روند نمی بینند و با عذرخواهی از کلیه دانشجویان دانشکده مهندسی کناره گیری خود را از این شورا اعلام می دارند.

محسن اکبریان
سیامک پژمانفر
محمد درخشان
صابر رستاد
صادق ستوده
علی نمازی
میلاد همتی پور
صابر یوسفی

قوميت گرايي در دنياي مدرن


ابراهیم اسکافی :
هرانسانی ویژگی‌های متمایزکننده‌ای از دیگران دارد. دست کم هر کسی نامی دارد که (اگر از استثناها بگذریم) یگانه است و جامعه او را با آن اسم می‌شناسد. علاوه بر آن همه‌ی ما لهجه‌ی خاصی داریم و شاید اگر از مناطق خاصی از کشور باشیم اساساً زبان محاوره‌ای دیگری نیز داشته باشیم و ممکن است یکی از وجوه جامعه‌ی پیرامون ما داشتن آداب و رسوم خاص، لباس خاص، عقاید خاص و حتا مذهبی خاص باشد. معمولاً در مورد داشتن هیچ‌کدام از این ویژگی‌ها ما تصمیمی نگرفته‌ایم و قرار گرفتن ما در موقعیتی خاص و زمانی خاص این سرنوشت را برای ما رقم زده است. آیا تأکید و تعصب درباره‌ی وجوه تمایزی که ما نقشی در به وجود آوردنشان نداشته‌ایم، می‌تواند از نظر یک انسان روشن‌فکر قابل توجیه باشد؟ ناخودآگاه باورهایی در ضمیر اغلب ما وجود دارد که گرچه به زبان نمی‌آوریم اما بدان عمل می‌کنیم، باورهایی از این دست که خانواده‌ یا خاندان من برحق است، دلیلی هم لزوماً در ذهن نداریم، شاید به این خاطر که ما عضوی از آن هستیم! همه‌ی ما پذیرفته‌ایم که قومی که ما به آن تعلق داریم، قوم برگزیده است و هیچ‌کس حق ندارد از گل نازک‌تر درباره‌ی آن صحبت کند. بدبختانه اگر نسبت به این چیزها حساسیت نداشته باشیم گویی چیزی در وجودمان، چیزی از هویت قومی ما کم است. اما عقل و منطق به ما می‌گوید -دست کم زمانی که درباره‌ی دیگران فکر می‌کنیم و کمی از شدت تعصب‌مان کم می‌شود- هر انسانی از هر خانواده‌ای می‌تواند لغزش‌هایی داشته باشد، هر قومی هم ممکن است باورهای درست یا غلط جمعی داشته باشد. پس هر کسی حق دارد که در مورد شخص ما، خانواده‌ی ما، شهر ما و قوم ما اظهار نظر انتقادی بکند، حتا اظهاراتی که خوشایندمان نباشد.
قومیت‌گرایی را به طور خلاصه می‌توان نوعی تلاش برای تمایزطلبی جمعی دانست. یعنی من باید حتماً زبان و لهجه‌ی خاص خودم را حفظ کنم، لباس خاص خودم را بپوشم تا تمایزم آشکار شود و باید تمام عقاید و ارزش‌های سنتی موروثی‌ام را به قیمت جانم حفظ کنم. گاهی این تمایزطلبی‌ها عاملی بیرونی دارد و به عبارتی دولت ها با فشارها و تبعیض‌هایی که به وجود می‌آورند خود باعث شکل‌گیری و تقویت آن می‌شوند مانند رفتاری که دولت نازی با یهودیان داشت و باعث انسجام جهانی آنان شد.از سوی دیگر سران قبایل که در دولت مدرن اقتدارهای سنتی خود را به تدریج از دست داده‌اند و قدرت دولت جای‌گزین اقتدار آنان شده است، در واکنش به از دست دادن قدرت، به تقابل با دولت مرکزی می‌پردازند. به نظر می‌رسد که در کشورهای در حال توسعه مثل ایران این عامل نقش اساسی در رشد قومیت‌گرایی داشته است. پس از تلاش‌های رضاخان برای تشکیل دولت مرکزی کم‌کم ناسیونالیسم قومی در ایران به وجود آمد. هدف از این نوشته صرفاً باز کردن بحث درباره‌ی آفات قومیت‌گرایی است و در این‌جا مجالی برای پرداختن به تمام وجوه آن نیست، اما نکته‌ای که لازم است بدان بپردازم اثر قومیت‌گرایی بر فرار از خودانتقادی نخبگانی است که در مقابل هر گونه انتقاد از قومیت‌ها و طرح مشکلات آن‌ها موضع‌گیری خصمانه می‌کنند. برای نمونه می‌توان به موضع برخی از کسانی که در مناطق غرب ایران زندگی می‌کنند در مقابل ساخت فیلم‌های چون «عروس آتش» و «بمانی» اشاره کرد. این فیلم‌ها هر کدام به نوعی وضعیت اسف‌بار دختران در این مناطق و خودسوزی را به تصویر کشیده بودند که با واکنش‌های شدیدی روبرو شدند. بسیاری از آنان این واقعیت را که به لحاظ آماری قابل استناد بود اساساً رد می‌کردند و جالب این است که عده‌ای دیگر می‌گفتند که اصلاً دیگران حق ندارند که درباره‌ی مشکلات ما صحبت کنند!مناطقی که گرایش‌های قومی در آن شدید است عموماً از نظر رفاهی هم سطح پایین‌تری از بقیه‌ی مناطق دارند، بنابراین اگر نارضایتی فعالان سیاسی و اجتماعی آن مناطق بر پایه‌ی محرومیت‌های موجود باشد کاملاً قابل درک است، اما بدبختانه واقعیت این است که معمولاً این مسائل برای فعالان محلی در حاشیه قرار می‌گیرد و بیشتر به دنبال تمایزطلبی هستند. خواست‌هایی چون تدریس زبان خاص، انتصاب مقامات محلی بومی و در برخی مناطق جدایی‌طلبی در صدر مطالبات قرار دارد.با نگاهی واقع‌گرایانه به این مقوله‌ها چندان دور از ذهن نیست که حتا در صورت استیفای کامل این مطالبات، باز هم مشکلات ریشه‌ای آنان برطرف نخواهد شد. زیرا بسیاری از مشکلات فرهنگی و سنتی که در این مناطق وجود دارد اصولاً به خاطر پدیده‌ی قومیت‌گرایی قابل طرح نیست. اگر از درون کسی به آن‌ مسائل بپردازد به عنوان خائن طرد می‌شود و اگر انتقاد از بیرون باشد دلیلی می‌شود برای تقابل بیشتر قوم ما و دیگران و در نتیجه تمایزطلبی هرچه بیشتر.شاید به جای تلاش بر ارزش‌های جمعی و تمایزطلبی، تأکید بر فردگرایی و حقوقِ برابر بتواند مشکلِ دور باطل تمایزطلبی و ایجاد تقابل را حل کند. در حقیقت قومیت‌گرایی در دنیای مدرن توجیهی ندارد. پذیرفتن این موضوع که در برخی مناطق باورهای رایج اما غلط، مشکلاتی اساسی را برای رشد فرهنگی آن مناطق به وجود آورده است، شهامت زیادی می‌طلبد. واقعیت‌های تلخی از این دست که اکثریت افراد متعلق به منطقه‌ای خاص، قتل ناموسی را روا می‌دارند یا این که به زنان اجازه‌ی بیرون آمدن از خانه را نمی‌دهند، مشکلاتی نیستند که با قومیت‌گرایی برطرف شوند. وجه تمایز روشن‌فکران از دیگران پذیرفتن معایب و خطاهای خود و اجتماع پیرامون خود است.

نقدي بر دولت احمدي نزاد


شهریار حسین بر :
در حالی به انتخابات ریاست جمهوری نزدیک می شویم آقای محمود احمدی نژاد رئیس جمهور حال حاضر کشور نیز خود را برای شرکت در انتخابات آماده می کند . این در حالی است که به هیچ وجه نمی توان کارنامه موفقی از دوره اول ریاست جمهوری وی به نمایش گذاشت .
احمدی نژاد قبل از شرکت در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری چند سالی به عنوان شهردار تهران منسوب شد و بعد از آن در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرد.
وی که از اردوگاه محافظه کاران در انتخابات شرکت می کرد خود را شخصی از بطن جامعه و آشنا با بخش آسیب پذیر جامعه معرفی کرد و اهداف و شعارهای خود را کمک به قشر آسیب پذیر جامعه و مردم مناطق محروم ، توزیع درست درآمدها و عدالت محوری اعلام کرد و با تکیه بر همین شعارهای اقتصادی بر حریفان قدرتمند محافظ کار و اصلاح طلب خود پیروز شد که نشان از مشکلات اقتصادی مردم داشت .
دولت نهم در مهر ماه 84 شروع به کار کرد ، از همان ابتدا اعلام کرد که شدیدا در صدد پایین آوردن هزینه های دولت می باشد . همچنین دستور داد که هزینه های کاخ ریاست جمهوری را پایین بیاورند و ادارات دولتی همچنین بانکها اجازه چاپ عکس وی را ندارند تا نشان دهد به هیچ وجه علاقه ای به تبلیغات به وسیله امکانات دولتی را ندارد و همه این موارد را توسط رسانه ملی به اطلاع عموم ملت می رساند .
رئیس جمهور از همان ابتدا دست به تغییرات گسترده از وزراء گرفته تا مدیران پایین دست زد . رئیس جمهور مهم وزیران کابینه خاتمی را عوض کرد همچنین رئیس بانک مرکزی و مدیران بانکهای کشور و همچنین مدیران بانکها را تا سطح استانها نیز تغییر داد ، تا دولتی کاملا متفاوت نسبت به دولت اصلاح طلبان تشکیل دهد .
رئیس جمهور به همراه هیئت دولت به همه استانهای کشور سفر کرد . هیئت دولت در همه استانها تشکیل جلسه می داد و طرح های گوناگونی را به تصویب رساند . و وعده های زیادی به مردم هر استان می داد ، به عنوان مثال دولت طی سفر خود در سال 84 به استان سیستان و بلوچستان قول داد که حداکثر تا سال 86 یعنی یک سال پیش مردم این استان از گاز لوله کشی استفاده کنند ، که البته با روند موجود احتمال لوله کشی گاز تا سال 90 نیز در این استان نمی رود .
بزرگترین پروژه دولت سهمیه بندی سوخت بود ، که هدف از اعمال این سیاست صرفه جویی در مصرف سوخت اعلام شد ، این اقدام دولت باعث شد که بسیاری از مسافرکش های شهری که با اتومبیل شخصی کسب درآمد می کردند بیکار شوند و همچنین افرادی که تاکسی داشتند به علت سهمیه کم بنزین درآمدشان به شدت کاهش پیدا کند ، علاوه بر آن بالعث افزایش کرایه تاکسی وهمچنین بلیط اتوبوس های بین شهری نیز شد . این در حالی بود که هنوز درصد بسیار پایین از خودروهای کشور گاز سوز شده بود وهنوز بخش بزرگتر آن از سوخت بنزین استفاده می کردند ، همچنین هنوزتعداد انگشت شماری از شهرهای کشور دارای جایگاه CNG بودند ودر استانی مثل همین استان سیستان و بلوچستان هنوز جایگاه سوخت گاز وجود ندارد . این اقدام دولت همچنین ضربه شدیدی به وضعیت اقتصادی قشر آسیب پذیر جامعه وارد کرد که با شعارهای آقای احمدی نژاد مبنی برکمک به این قشر از جامعه کاملا در تناقض بود ، وبر همین اساس تا به امروز با مخالفت بخش بزرگی از از جامعه و همچنین بسیاری از کارشناسان اقتصادی و بسیاری از نمایندگان مجلس چه اصولگرا و چه اصلاح طلب مواجه شده است .
دولت نهم بر خلاف شعارهای خود مبنی بر عدم تبلیغات به وسیله امکانات دولتی در همه شهرها دست به تبلیغات گسترده زده ومیلیاردها ریال جهت تبلیغات خود هزینه می کند . به عنوان مثال به هنگام سفرهای استانی میلیاردها ریال سفر چاپ پوستر و عکس های احمدی نژاد می شود ویا اینکه در شهرهای مثل زاهدان اقدام به نصب بنرهایب بزرگ تبلیغاتی در خیابانها می کرد ، همچنین در شهرهای بزرگ وحتی شهرهای بسیار کوچک اگر خیابان و یا کوچه ای آسفالت می شود یه وسیله تابلو ویا نوشته دولت نهم بانی این امر مهم معرفی میگردد .
دولت از هیچ ابزاری برای تبلیغات چشم پوشی نمی کرد و به وسیله رسانه ملی (تلویزیون ) و روزنامه ها و سایتهای حامی خود علاوه بر تبلیغات برای خود حملات شدیدی علیه رقبای اصلاح طلب و محافظ کار خود انجام می دهد . دولت اقدامات سه ساله خود را بی نظیر اعلام کرد و آن را مهمتر از همه سالهای انقلاب اسلامی اعلام کرد .
ادعای بی نظیر بودن اقدامات دولت توسط رئیس جمهور در حالی است که از نظر اقتصادی ایران در بدترین وظعیت ممکن می باشد ، نرخ تورم از سال 84 به 25٪ و نرخ بیکاری به 15٪ رسیده است و به گفته وزیر اقتصاد دوره خاتمی برای جبران این 3 سال حداقل به 15 سال وقت نیاز است تا شاید ایران تازه به وظعیت اقتصادی سال 84 برگردد .
از نظر سیاست خارجی سایست دولت به گونه ای بوده است که ایران در محیط بین الملل کاملا منزوی شده است واز سال 84 تا به حال 3 قطعنامه در شورای امنیت علیه ایران صادر شده است و در حال حاضر در شرف چهارمین قطعنامه قرار داریم این در حالی است که حتی روسیه که از لحاظ سیاسی به کشور ما خیلی نزدیک به نظر می رسد علاوه بر آنکه توانست بر سر دریای خزر امتیازات زیادی ازدولت بگیرد نیز به هر سه قطعنامه رای موافق داده است .
در داخل کشوردولت هیچ گونه مخالفتی را بر نمی تابد و هر کس که به مخالفت با بر نامه ریزی های دولت برخیزد به وی برچسب ضد انقلاب ویا مخالف نظام جمهوری اسلامی زده می شود . دولت با روزنامه های منتقد به شدت برخورد می کند به عنوان مثال 2 روزنامه شرق و هم میهن که هر دو توقیف شدند و اقدام به دستگیری گسترده دانشجویان و فعالان سیاسی ، اجتماعی کشور زده است .
آقای احمدی نژاد در داخل هیئت دولت نیز به اعضای ثابتی نرسیده است ودست به تغییرات مداوم در هیئت دولت می زند تا به حال 8 وزیر و چندین استاندار تغییر کرده اند و اگر یک وزیر دیگر تغییر یابد باید کل دولت مجددا از مجلس رای اعتماد اخذ کند که این مورد در کل دوران انقلاب بی سابقه است . همچنین رئیس بانک مرکزی آقای مظاهری نیز به دلیل مخالفت با سیاست های پولی رئیس جمهور تغییر کرد و همچنین وزارت کشور سومین معاونت را نیز تغییر داد. همچنین روزنامه های حامی دولت از عدم رضایت ازوزیرتغییر یافته کشور (کردان) خبر داده اند و وی را تحمیل شده از طرف لاریجانی می دانند .
دولت از جانب هم جناحی های خود یعنی اصولگرایان شدیدا تحت انتقاد قرار دارد، به عقیده اصولگریان دولت در همه اقدامات خود بدن هیچ گونه کار کارشناسی و مشورت با شتابزدگی قدم های عجولانه بر می دارد واین باعث میشود اکثر طرح های رئیس جمهور شکست بخورد .
و امروز در حالی به انتخابات نزدیک می شویم که اغلب اصولگرایان از عدم همراهی خود با دکتر احمدی نژاد خبر می دهند ، وطوری که به نظر می رسد ایشان در انتخابات تنهاست .
ولی با این همه آیا احتمال انتخاب مجدد وی وجود دارد؟

دكتر مصطفي تاج زاده

معاون وزير کشور دولت اصلاحات در نشستي با عنوان کابينه متزلزل که از سوي انجمن اسلامي دانشجويان دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران برگزار شد، اظهار کرد: در زمان انقلاب سه شعار اساسي مطرح شد. استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي. در مورد استقلال بايد گفت که در اين سي سال خود ملت ايران مستقل از قدرت هاي خارجي در مورد سرنوشتش تصميم گرفته است. البته بايستي اين هشدار را داد که با روي کار آمدن دولت نهم و حاکميت اقتدارگرا استقلال کشور تا حد زيادي خدشه دار شده است.
در مورد آزادي اما بايد بگويم که نسبت اين دولت با آزادي مثل نسبت جن با بسم الله است. يعني نه تنها به هيچ وجه با آزادي سازگاري ندارند. بلکه دشمن آزادي و نهادهاي مدني و آزاد هستند. البته هر کجا که در مصاحبه رسانه هاي خارجي قرار مي گيرند ايران آزادترين کشور دنياست. اما در داخل با امنيتي کردن فضا همه چيز را کنترل و محدود کرده اند. عملکرد دولت در زمينه شاخص هاي آزادي احزاب و مطبوعات و ديگر نهاد هاي مدني روز به روز در حال افول است. شاخص سوم جمهوري اسلامي است که حتما مي دانيد به انتخاب امام صورت گرفت. چرا که تا پيش از آن شعار مردم حکومت اسلامي بود و سپس توسط امام به جمهوري اسلامي تغيير يافت و همان موقع هم تصريح کردند که اين جمهوري مثل بقيه جمهوري هاست. امروز شعار اقتدارگرايان رسما اين است که جمهوري اسلامي يک پديده موقت است و ما بايد به سمت حکومت اسلامي حرکت کنيم.
تفاوت اين دو چيست؟ تفاوت آنها در حاکميت مردم و دموکراتيک بودن نهادهاست. به همين جهت بايد گفت ساختار شکنان اصلي در ايران ديگراني هستند که ساختارهاي جمهوريت نظام را خدشه دار مي کنند.
بنابراين کارنامه اين دولت در رابطه با شعارهاي اصلي انقلاب جز در مورد استقلال که آن هم خدشه دار شده مبارزه با دو مورد آخر است. دولت با سوء استفاده از مفهوم عدالت و شعارهاي چپ گرايانه، آزادي را از مردم سلب نموده است.
تاج زاده ادامه داد: آن ها در دو گام با فقر مبارزه نموده و آن را محو کردند. در گام اول وزير تعاون اعلام کرد که اعلام خط فقر در جمهوري اسلامي قانوني نيست چون ايجاد آزار رواني و ذهني جامعه مي شود. در گام دوم نيز گفتند که به جاي واژه فقر از واژه قناعت استفاده کنيد.
اين تنها دولتي است که در طول تاريخ بشريت در سه سال فقر را نابود کرده است. بنابراين معجزه هزاره سوم نيست و معجزه تاريخ بشري است. در زمينه تبعيض نيز دولت کارنامه درخشاني دارد. هيچ تبعيضي در کار نيست. تمام ملت ايران در نداشتن حق با هم برابرند.

اظهار نظر درباره دكتر ناصري


ابراهیم اسکافی*
اظهارنظر درباره‌ی عمل‌کرد یک‌ساله‌ی دکتر ناصری کار چندان ساده‌ای نیست. بدین خاطر که سالی که ایشان مسؤولیت را پذیرفت، سال پرفراز و نشیبی بود. در هر صورت دوره‌ی ایشان با دوره‌ی پیشش متفاوت بود. معاونت دانشجویی-فرهنگی تقریباً با هرگونه فعالیت دانشجوی سروکار دارد و حوزه‌ی وسیعی را دربرمی‌گیرد. برای این که این نوشته آن‌قدر طولانی نشود که حوصله‌ی خوانندگان را سر ببرد من خیلی خلاصه برخی اتفاقات این حوزه را برمی‌شمارم:
- نشریات دانشجویی: دوبار دو نشریه‌ی متفاوت مورد بازبینی غیرقانونی پیش از چاپ قرار گرفتند. در یک مورد نشریه توقیف کوتاه‌مدت شد و با بازنگری دوباره چاپ شد. مورد دیگر در نهایت به 6 ماه توقیف محکوم شد. طبق مصوبه‌ی سال گذشته، جشنواره نشریات دانشگاه برگزار شد اما هیچ‌گونه نمایشی برگزار نشد و نتایج مسابقه هم اعلام نشد. باز هم طبق مصوبه‌ی پیشین قرار بود دفتری به نشریات مستقل داده شود، اما این دفتر هیچ‌گاه به نشریات مستقل واگذار نشد.
- کمیته‌ی انضباطی: در این حوزه تنها اتفاق مثبتی که رخ داد این بود که روی پاکت احضاریه نام کمیته انضباطی به معاونت دانشجویی تغییر پیدا کرد تا شاید مانع از آبروریزی بیشتر دانشجو شود. برای دانشجویان معترضی که در جلسه‌ی پرسش و پاسخ با مسؤولان، انتقادات ناخوشایندی را مطرح کرده بودند بلافاصله احکامی صادر شد که البته ظاهراً ارتباطی با آن جلسه نداشت. پس از انتخابات شورای صنفی تعداد زیادی از اعضای ائتلاف پیروز انتخابات به بهانه‌های مختلف تقریباً هم‌زمان احضار شدند. در این دوره هم مثل سابق احضاریه‌ها صرفاً با عنوان «ادای پاره‌ای توضیحات» فرستاده می‌شد. در حالی که دانشجو موظف نیست صرفاً برای «ادای پاره‌ای توضیحات» به احضار مسؤولان پاسخ دهد. طبق موازین حقوقی، احضاریه‌ باید شامل «شرح شکایت» و دست کم «نام شاکیان» باشد و حکم بدوی و نهایی هم باید با حضور وی صادر شود. در این دوره هم مثل سابق افرادی با عنوان رابط تقریباً از هر جایی که بیش از 4 نفر حضور داشتند گزارشی تهیه می‌کردند.
- شورای صنفی: در این مورد نسبتاً عملکرد موفقی داشتند، زیرا هرچند بسیار ناقض اما بالاخره پس از چند سال وقفه، شورای صنفی در 3 دانشکده تشکیل شد. دلیل اصلی‌اش شاید فرصت زیادی بود که مسؤولان برای تبلیغات تعیین کرده بودند. البته در این مورد فعالیت‌های ائتلاف هم‌پیمانان را برای رونق انتخابات و تشکیل شورای صنفی نمی‌توان نادیده گرفت. این انتخابات نواقص زیادی هم داشت از آن‌جا که درجاهای دیگری هم گفته شده است، ذکر دوباره‌ی آن لطفی ندارد.
- انجمن‌های علمی: در این دوره به طرز عجیبی تقریباً با هیچ اردوی علمی از سوی انجمن‌ها موافقت نشد و سنت هرساله‌ی معرفی انجمن‌های علمی برتر نیز به فراموشی سپرده شد.
- مسائل رفاهی: در مورد تغذیه شاهد تغییرات خوبی بودیم و مثلاً صبحانه‌ی کاملی برای اولین بار به برنامه‌ی غذایی اضافه شد و در بعضی وعده‌های غذایی هم امکان انتخاب فراهم شد. اما در زمینه‌ی خوابگاه‌ها مشکلات وخیم‌تر شد تا حدی که به اعتراضات گروهی دانشجویان در چند مورد انجامید. قطع آب گرم و برق به ویژه‌ در ایام امتحانات اتفاقات ناخوشایندی بود که در این دوره بارها گریبان‌گیر آن بودیم.
در مجموع صرفه‌جویی مالی زیادی در دوره‌ی ایشان صورت گرفت و تقریباً برای هیچ فعالیت فوق برنامه‌ای هزینه‌ای نکردند. در پایان اگر بخواهم دو مصداق بد و خوب عملکرد ایشان را یادآوری کنم، در مورد عملکرد بد، برخورد ایشان با مسأله‌ی جعل امضا علیه نشریات را باید مثال بزنم که با کمال تعجب طرف جاعل یا جاعلان را گرفتند و از ایشان دفاع کاملی کردند و این برخورد با آن روح آزادگی که هرکسی می‌توانست در وجود ایشان احساس کند، سازگاری عجیبی داشت. وجهه‌ی خوب عملکرد ایشان هم برخورد رودرروی مناسب با فعالان دانشجویی بود که باعث می‌شد آنان به راحتی با ایشان مشکلات را در میان بگذارند و شاید صدها ساعت از وقت‌شان را با صحبت و بگوبخند و ذکر خاطره با دانشجویان گذراندند. البته آن‌چه در نهایت عمل می‌کردند لزوماً ارتباطی با صحبت‌ها و وعده‌هایی که می‌دادند، نداشت!
* مدیر مسؤول پنجره و عضو کمیته‌ی ناظر بر نشریات

همپيمانان و آينده

ابراهيم اسكافي
http://hmpeskafi.comشورای صنفی همیشه ماجراهای خاص خود را در این دانشگاه داشته است. گویا در سال 83 از طرف ریاست دانشگاه شوراهای صنفی منحل شده است. با وقفه‌ای چند ساله در سال 85 انتخابات دوباره برگزار شد اما شرایط به نحوی بود که به حد نصاب نرسید و در هیچ دانشکده‌ای شورا تشکیل نشد. در همان سال دانشجویان خوابگاه ادبیات در طوماری تقاضای تشکیل شورای صنفی خوابگاه را دادند که به آن هم اصلاً توجهی نشد. بالاخره در اواخر ترم گذشته با اصرار زیاد دانشجویان انتخابات برگزار شد و شورای صنفی سه دانشکده‌ی مهندسی، علوم و ریاضی تشکیل شد. انتخابات در دانشکده‌ی ادبیات ظاهراً به دلیل انصراف برخی کاندیداها برگزار نشد، اما هیچ‌گاه نام کاندیداهای انصرافی اعلام نشد و جالب این بود که انتخابات در دانشکده‌ی ریاضی با وجود انصراف دو کاندیدا و از حد نصاب خارج شدن کاندیداها، برگزار شد. هم‌پیمانان در دو دانشکده‌ی مهندسی و علوم لیست ارائه دادند و با اختلاف زیادی به طور کامل پیروز شدند. پس از مدتی اعضای شورای صنفی دانشکده‌ی مهندسی استعفا دادند. این یادداشت که کمی هم طولانی شده است مروری است بر اتفاقاتی که در مورد شورای صنفی و گروه هم‌پیمانان رخ داده است.
حال و هوای انتخاباتپیش از انتخابات شورای صنفی بنا بود پنجره منتشر شود و از این فرصت برای معرفی اعضای هم‌پیمانان استفاده کنیم. یکی از کسانی که نامزد شورای صنفی دانشکده‌ی علوم بود اصرار داشت به نام او یک مقاله‌ی جنجالی بزنیم با عکس بزرگی از خودش. ما هم با چند تا از بچه‌های نشریه تلاش کردیم از این فرصت استفاده کنیم و به یادداشتی از نشریه‌ای که دیدگاهش کمی نسبت به شورای صنفی بدبینانه بود پاسخ بدهیم. دو سه نفری روی هم یادداشتی نوشتیم و به کاندیدای خوش‌تیپ پیشنهاد دادیم که این یادداشت انتقادی به نام او زده شود، چون هم دفاعی بود از شورای صنفی و هم بیان برخی دیدگاه‌های هم‌پیمانان. او از این کار استقبال کرد. یادداشت را به او دادیم بخواند که متأسفانه دیدیم که در خواندن برخی کلمات مشکل دارد و معنی برخی اصطلاحات را نمی‌فهمد. بدیهی بود انتشار این یادداشت به نام او یک رسوایی بزرگ به بار می‌آورد.(1) فهمیدن این که او این‌کاره نیست نیاز به هوش زیادی نداشت. ما دودل شدیم اما به روی او نیاوردیم تا روحیه‌اش خراب نشود. آن موقع، مصادف بود با مواضع عجیبی در حوزه‌ی مدیریت فرهنگی دانشگاه. در مجموع به این نتیجه رسیدیم ادامه‌ی فعالیت و از جمله انتشار پنجره در چنین فضایی مقدور نیست. قرار شد آخرین شماره‌ی پنجره منتشر شود و سرمقاله‌ای هم با عنوان «پایان پنجره» نوشته شد که در آن آمده بود:
«ما در دوران «وای به روزی که بگندد نمک» به سر می‌بریم، دورانی که خبرچینی و آدم‌فروشی پاداش خیرخواهی می‌گیرد، گزمه‌ها وکیل مدافع دزدان شده‌اند، آن که باید پشتیبان مطبوعات باشد، به دیگران راه و رسم براندازی نشریات بی‌پناه را می‌آموزد. انسانیت و صداقت اتهام است، جعل و دروغ و دورنگی و تملق سکه‌ی رایج بازار خودفروشان.ای عجب دل‌تان بنگرفت و نشد جان‌تان ملولزیـن هــواهـای عَـــفِــن، ویـن آب‌هـای نـاگـــوار»انتشار آن یادداشت جنجالی که به احتمال زیاد پاسخی به دنبال می‌داشت، در آخرین شماره نشریه مناسب نبود. بنابراین از انتشار آن به کلی صرف نظر کردیم، ولی برای اطلاع افراد مربوط یادداشت را فرستادیم. از طرف دیگر، پس از مدتی فضا کمی تغییر کرد. بالاخره مسؤولان فرهنگی پذیرفتند که جعل امضا هر چند علیه نشریات منتقد دانشگاه باشد، بالاخره جرم است و کسانی که این جرم را کشف کرده‌اند جنایتی مرتکب نشده‌اند، وظیفه‌شان را انجام داده‌اند و کم‌کم تهدیدات از میان رفت. البته اقدامی علیه جاعلان صورت نگرفت و همین که زبانی گفته شده بود که آن‌ها نیاز به تذکر دارند، با توجه به وضعیت موجود پیشرفت زیادی بود. از سوی دیگر پنجره یکی از پشتیبانان ائتلاف هم‌پیمانان در انتخابات محسوب می‌شد و توقف انتشار نمی‌توانست پیامی خوبی برای دانشجویان باشد. بنابراین از توقف انتشار صرف‌نظر کردیم و سرمقاله را هم به حمایت از شورای صنفی اختصاص دادیم.مواضع عجیب و غریببه محض این که پاسخ‌ مذکور به دست دوستان رسید از نامزد مورد نظر بازخواست کردند و او هم کم‌کم مواضعش تغییر کرد. یک روز گفت مقاله را بزنید اما عکس من را نزنید، فردایش گفت اصلاً اسم من را نزنید و پس فردا گفت اصلاً یاداشت را چاپ نکنید! گرچه ما از انتشار آن یادداشت منصرف شده بودیم اما کنجکاو شدیم که بدانیم این تغییر موضع شدید، از آن اشتیاق اولیه به این انکار غلیظ به خاطر چیست. هر چه بیشتر پرسیدیم کم‌تر فهمیدیم. در نهایت کنجکاوی ما با جمله‌ی قانع‌کننده‌ای تمام شد: «این یادداشت به عقل من نمی‌رسد و این را همه می‌دانند.» آدم باید حرف منطقی را بپذیرد. او را برای حضور در ائتلاف هم‌پیمانان یکی از هم‌شهری‌هایش به ما معرفی کرده بود و تعریف‌های زیادی از او کرده بود. ما هرچه بیشتر با او صحبت کردیم کم‌تر ویژگی قابل توجهی در او دیدیم. شیوه‌ی صحبت کردنش فاجعه بود و تصور این که او روزی دبیر شورای صنفی شود وحشتناک بود. در نهایت به غیر از همشهری بودن دلیل دیگری برای تعریف‌های دوستش نیافتیم. کار از کار گذشته بود و امکان تغییر لیست نبود و ما امید داشتیم که دست کم خرد جمعی دانشجویان دانشکده‌ی علوم که قاعدتاً او را بیش از ما دیده و شناخته بودند، جلو فاجعه را بگیرد که البته چنین نشد. پس از انتخاباتپس از آن که انتخابات تمام شد، رفتار نامزد مورد نظر از این رو به آن رو شد. به گمان خودش دیگر خرش از پل گذشته بود و نیازی به ما نداشت. تلاش‌های هم‌پیمانان برای تأیید انتخابات سرانجام نتیجه داد اما اختلاف میان او و شورای صنفی مهندسی و دیگر اعضای هم‌پیمانان کم‌کم بروز کرد. او مراقب بود دیگر اعضای شورای صنفی که صرفاّ با نام هم‌پیمانان انتخاب شده بودند تماسی با دیگر هم‌پیمانان نداشته باشند و همه‌جا خودش را نماینده‌ی آن‌ها معرفی می‌کرد. کسانی در ائتلاف هم‌پیمانان بودند که در زمان تبلیغات اصلاً در دانشگاه نبودند و دانشجویان صرفاً به خاطر این که عضو هم‌پیمانان بودند به آن‌ها رأی دادند و اختلاف آرای هم‌پیمانان با بقیه کاملاً مشهود بود. اگر بحث زیبایی هم بود بالاخره همه که خوش‌تیپ نبودند، مسأله‌ شخص نبود، شعارها و اهدافی بود که مطرح شده بود. نامزد مزبور به سرعت خودش را دبیر شورای صنفی دانشکده معرفی کرد و تلاش داشت دبیر دانشگاه هم بشود که البته او اصطلاح «دبیر کل» را برای آن به کار می‌برد که بی‌اختیار هر شنونده‌ای با شنیدن این اصطلاح دلش به حال دبیر کل سازمان ملل می‌سوخت. از طرف دیگر مدیر محترم امور دانشجویان که اتفاقاً هم‌شهری اوست، اصرار داشت که هر چه زودتر تکلیف دبیر دانشگاه مشخص شود. مدیر محترم ابایی از این نداشت که در مسائل داخلی شورای صنفی دخالت کند و به آن‌ها بگوید چه بکنند و چه نکنند. با آغاز ترم جدید مسائل رنگ دیگری به خود گرفت. مسأله دیگر ناکارآمدی برخی اعضا نبود که اگر چنین بود خیال می‌کردیم که اصلاً شورای صنفی نیست، کاندیدای مورد نظر با پیشنهادی عجیب وارد دانشگاه شد. او به هر یک از دبیران دانشکده‌ها پیشنهاد داد که با یکی از مسؤولان امور دانشجویی، کمیته انضباطی و حراست روابط ویژه‌ی مخفی برقرار کنند، یعنی دیگر لازم نیست کمیته‌ی انضباطی به دنبال رابط بگردد شورای صنفی در خدمت است! این موضوع بدبینی اعضای هم‌پیمانان را بیشتر کرد. اصولاً موضع اصلی هم‌پیمانان از ابتدا این بود که با هیچ یک از مسؤولان دانشگاه وابستگی نداشته باشد تا بتوانند بی‌دغدغه از دانشجویان دفاع کنند. مواضع دیگر وی نیز پرسش‌های زیادی را در مورد عملکرد وی به میان آورد. در نهایت در یک جلسه‌ی داخلی کسانی که برای پیروزی هم‌پیمانان تلاش‌های زیادی کرده بودند از او خواستند دلیل عدم پای‌بندی و حتا مخالفت با شعارهای هم‌پیمانان را توضیح دهد. او در جلسه حاضر شد اما پیش از آن که سوآلات مطرح شود فرار را بر قرار ترجیح داد. بدیهی است کسی در آن نشست نمی‌توانست از کسی که از پاسخ‌گویی فرار می‌کند دفاع قابل توجهی کند و او از هم پیمانان اخراج شد تا شاید آبروی هم‌پیمانان حفظ شود. شورای صنفی به فروش می‌رسدمن و برخی دیگر با اخراج او موافق نبودیم، معتقد بودیم که بهتر است کجدار و مریض با هم سر کنند و تفرقه ایجاد نشود، در عین حال رفتارش کنترل شود. اما رفتارهای بعدی شخص مزبور ما را هم به این نتیجه رساند که مخالفانش چندان هم بی‌راه نمی‌گویند. حق با آنان بود. او پس از اخراج از هم‌پیمانان تمام تلاش خود را علیه هم‌پیمانان به کار برد و ظاهراً هر سه نقشی را که پیشنهاد کرده بود دبیران شورای صنفی بپذیرند خودش یک‌تنه عهده‌دار شد. با هم‌کاری مدیر امور دانشجویان و دبیر کمیته انضباطی به پرونده‌سازی علیه هم‌پیمانان رو آورد. نامه‌ای شخصی که به وی داده شده بود تا در نشست هم‌پیمانان شرکت کند از پرونده‌ی دبیر موقت هم‌پیمانان در کمیته‌ی انضباطی سر درآورد. از سوی دیگر اتهاماتی بی‌اساس نیز به اعضای هم‌پیمانان زده شد. مدیر محترم امور دانشجویان کار را به جایی رساند که به دبیر شورای صنفی دانشکده مهندسی گفت با توجه به انتخاب دبیر جدید که اتفاقاً همشهری او هم بود، دیگر نیازی به شورای صنفی دانشکده مهندسی نیست و مهر را تحویل بدهید! کسی نبود بگوید خداپدربیامرز اگر این طور بود که خیلی بهتر بود به جای شوراهای صنفی دانشکده‌ها اصلاً از اول برای شورای صنفی دانشگاه انتخابات می‌گذاشتند تا این همه هزینه صرف نشود، ملت هم علّاف نشوند. با این وضع و عدم همکاریِ دیگر مسئولان دانشگاه، اعضای شورای صنفی دانشکده‌ی مهندسی ترجیح دادند که استعفا دهند و مسئولان دانشگاه هم که گویا منتظر چنین کاری بودند، از خدا خواسته پس از نیم ساعت استعفا را پذیرفتند.نکته‌ی جالب توجه این که گویا مهر شورای صنفی دانشگاه هم در اختیار مسئولان قرار گرفته است تا هر چه می‌خواهند علیه دانشجویان به نام شورای صنفی بنویسند. خیلی زود بیانیه‌ای از طرف شورای صنفی دانشگاه منتشر شد که حکایت همان یادداشتی بود که قرار بود در پنجره منتشر شود. نه تنها دبیر محترم قادر به نوشتن آن نبود بلکه به گواهی همه‌ی کسانی که او را می‌شناسند حتا در خواندن آن هم مشکل خواهد داشت! نداشتن امضای پای بیانیه هم تأییدی دیگر بر این موضوع بود که بیانیه را خودش ننوشته است، زیرا مهر و امضای دبیر هر دو با هم در دسترس نبوده‌اند! بیانیه‌ای بدون امضا منشتر شده بود علیه دانشجویان مستعفی شورای صنفی، که در ضمن به انتشار شب‌نامه‌ها در دانشگاه اعتراض داشت. شب‌نامه یعنی نامه‌ی بدون امضا مثل خود همان بیانیه! به پارادوکس ‌جالبی رسیدیم.زندگی سراسر حل مسأله استاوضاع فعلاً به همین منوال ادامه دارد شورای صنفی مهندسی که گاهی برای دانشجویان کاری می‌کرد و به چیزی اعتراض می‌کرد، کنار رفت و باید کنار می‌رفت چون توهمی داشت که باید از حقوق دانشجویان دفاع کند به مشکلات اعتراض کند و گاهی به مسؤولان سهل‌انگار هشدار دهد. غافل از این که نرود میخ آهنین بر سنگ. شوراهای صنفی‌ باقی مانده هم‌چنان فشل‌اند و اگر همین بود غمی نبود. سال‌ها نبود و این یک سال هم روش. شورای صنفی به ابزار خطرناکی علیه دانشجویان بدل شده است. قرار بود شورای صنفی مدافع دانشجویان باشد اما اکنون خودش برای دانشجویان پرونده می‌سازد و حتا نامه‌ای هم از سوی برخی از اعضای شورای صنفی علیه دانشجویان جمع شده است. ای کاش اعضای شورای صنفی شأن جایگاهی را که قرار دارند می‌دانستند. اگرچه بی‌گمان هم‌پیمانان را نمی‌توان در وضع به وجود آماده بی‌تقصیر دانست. به هر حال آنان با معرفی نسنجیده‌ی یک دانشجو آن هم صرفاً به خاطر تعریف‌های دوستش باید از دانشجویان عذر بخواهند. اما نباید محدودیت‌ها را هم از یاد برد، کسی از آینده خبر ندارد، کسی نمی‌دانست که دانشجویی می‌تواند تا این حد تغییر موضع بدهد. کسی که قول داده بود برای تغییر عملکرد کمیته‌ی انضباطی تلاش کند حالا بازیچه‌ی دست آنان شده است. شاید خود او هم گمان نمی‌کرد به این وضع کشیده شود. کافی است یک لحظه به خودش فکر کند که چرا دانشجویان به او رأی دادند، دریغ هنوز این فرصت برایش پیش نیامده است. آن دانشجوی محترمی هم که او را معرفی کرد شاید حقیقتاً از وضعیت وی خبر نداشته است. نه انسان‌ها را کامل می‌توان شناخت و نه آینده را می‌توان پیش‌بینی کرد. آینده باز است و تصمیم‌های تک‌تک افرادی آن را می‌سازد که هر لحظه ممکن است موضع خود را تغییر بدهند. مهم آن است که با اطلاعات موجود و شرایط موجود تلاش کنیم بهترین تصمیم را بگیریم و زمانی که با مشکل روبرو شدیم خود را نبازیم و بیندیشیم راه چاره چیست و فرصت‌ها را از دست ندهیم. زندگی سراسر حل مسأله است.
(1) نوشتن مقاله برای برخی افراد به ویژه در ایام انتخابات کار مرسومی است. مطالبی را هم که سخن‌رانان دولتی می‌گویند عمدتاً نوشته‌ی افراد دیگری است، به ویژه کسانی که بنا به مسؤولیت‌شان باید درباره‌ی مسائل مختلفی صحبت کنند که شاید هیچ‌گونه آشنایی با آن ندارند حتا در بعضی از بخش‌های دولت نویسندگانی برای این منظور استخدام می‌شوند. فرض کنید رییس‌جمهور قرار باشد در مراسم افتتاحیه نمایشگاه صنایع دستی بلوچستان صحبت کند، بدیهی است که خودش چیزی که در خور رییس‌جمهور باشد، نمی‌تواند بگوید. یا این که قرار باشد ریاست دانشگاهی که رشته‌ی اصلی‌اش اقتصاد است، لازم باشد در افتتاحیه مراسم همایش زبان‌شناسی سخنرانی کند، به جز خوش‌آمدگویی گمان نمی‌کنم بتواند حرف باربطی بزند. بدیهی است باید دیگران در این‌گونه مواقع به کمک بیایند.

آغاز به كار وبلاگ و نشريه

نشريه سياه وسپيد اولين شماره خود را در تاريخ 24 مهر ماه در دانشگاه زاهدان منتشر كرد.
همچنين وبلاگ اين نشريه نيز در تاريخ 11 آبان راه اندازي شد .